جدول جو
جدول جو

معنی کرم زده - جستجوی لغت در جدول جو

کرم زده(پُ دَ / دِ)
مسوّس. مدوّ. کرمو. کرم خورده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کم زده
تصویر کم زده
کسی که حقیر و فرومایه به شمار آمده، کم بخت، آواره، سرگشته
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
گریخته. (آنندراج). رم دیده. رم کرده. رم خورده. رجوع به رم دیده و رم خورده و رم کرده شود:
رشتۀ جذب محبت نکند کوتاهی
چه شد ای رم زده، آهوی بیابان شده ای.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
اظهار عجز کرده. (فرهنگ فارسی معین) ، حقیر شمرده. فرومایه محسوب شده. (فرهنگ فارسی معین). ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء) ، شخصی را گویند که پیوسته در قمار نقش کم زند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کم زدن و کم زن شود، کم بخت. (آنندراج). کم بخت. بی دولت. (فرهنگ فارسی معین) ، آواره وسرگشته. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) :
طالع بد بود و بد اختر شدم
کم زدۀ کوی قلندر شدم.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَیِ)
خجل و شرمنده. (ناظم الاطباء). شرمگین. شرمنده. (از آنندراج). شرم زد. شرمسار. شرمگین. شرمگن. شرمناک: او از کردار خود شرم زده بود. (یادداشت مؤلف) : تخفیر، شرم زده کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : پس جماعت بنی اسرائیل همه باز پیش آمدند گناهکار و شرم زده. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). این احمدبوشره در پیش شیخ بگذشت شرم زده. (اسرار التوحید).
ای شرم زده غنچۀ مستور ازتو
حیران و خجل نرگس مخمور از تو.
حافظ.
- شرم زده شدن، خجل شدن. (یادداشت مؤلف) : گفت اگر از شما وام خواست برای ما خواست عبداﷲ شرم زده شد. (تذکرۀ الاولیاء عطار ج 2 ص 335). رجوع به شرم زد شود.
، پشیمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
متکرج. سفیدک زده. کپک زده. (یادداشت مؤلف). رجوع به کره و کره زدن شود
لغت نامه دهخدا
(رِ یَ کَ دَ)
افتادن کرم در میوه یا درختی و جز آن. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرم افتادن و کرم زدگی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
شرمنده، شرمگین، خجل
فرهنگ لغت هوشیار
اظهار عجز کرده، حقیر شمرده فرومایه محسوب شده، کسی که پیوسته در قمار نقش کم زند، کم بخت بیدولت، آواره سر گشته، کافر منافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درم زدن
تصویر درم زدن
سکه زدن، ضرب کردن سکه، آن جائی که درم زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم زده
تصویر کم زده
((~. زَ دِ))
بی دولت، بی اقبال
فرهنگ فارسی معین
خجل، خجلت زده، شرم آلود، شرمسار، شرمگین
متضاد: مفتخر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
خجلان
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
Shamefaced
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
honteux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
avergonzado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
смущенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
beschämt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
сором'язливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
zawstydzony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
羞愧的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
envergonhado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شرم زده، شرمنده
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
شرم‌زده
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
লজ্জিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
อาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
aibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
utanmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
vergognoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
נַעֲוָל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
부끄러운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
लज्जित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
beschaamd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شرم زده
تصویر شرم زده
恥ずかしい
دیکشنری فارسی به ژاپنی